تسبیح صفوی

تسبیح صفوی

ساعت 7:30 صبح چهارشنبه 26 آذرماه 1393 قرارداشتیم صبحانه کاری با یکی از روسای دانشگاه ها. قبل از ساعت مقرر خودم را رساندم به طبقه چهارم. هنوز مهمان من نیامده بود. دنبال کلید اتاق گشتم. پیداش نکردم. توی ماشین جا گذاشته بودم. وای، حالا با دو تا کیف  چطوری دوباره بروم به پارکینگ. منتظر شدم تا یکی از همکاران بیاید. منشی آمد. اوهم کلید نداشت. گفت دیروز کلید اتاقش را داده به یکی از همکاران. کیف ها را به او سپردم. آسانسورهم این روزها سرناسازگاری دارد. حرکت آسانسور کند و ناموزون شده است. سرانجام خودم را رساندم به ماشین در پارکینگ طبقه دوم زیر زمین. کلید توی جیب پالتو بود که گذاشته بودم روی صندلی عقب ماشین . خودم را به پشت در اتاق در طبقه  چهارم رساندم. هنوز کسی نیامده بود. در اتاق خودم را بازکردم. در اتاق منشی را هم بازکردم. میز را چیدم. پنیر. سبزی تازه. نان بربری تازه. همه را از پول حلال معلمی خریده بودم. عادت دارم.  

 مهمان که دعوت میکنم از جیب مبارک خودم خرید میکنم. یک روز دکتر فرجی دانا حرف قشنگی زد. رفته بودم برای چند تا امضای صورت جلسه. بعد از وزارت. گفت از این کشمش ها بخور که از پول حلال معلمی است و نه از پول ....  . فلاسک آب جوش را هم از کیف در آوردم و روی میز گذاشتم. چند تا گردو با پوست از منزل آورده بودم. سعی کردم چندتایی را بشکنم. پوستش خیلی سفت بود. دستم درد گرفت. با بالشتک کف دست به سر گردوها میزدم تا بشکند. خرد میشد. مغز گردوها سیاه بود. منشی متوجه شد و چندتا مغز گردوی سفید تعارف کرد. از او نپرسیدم یکباره مغزگردوی سفید از کجا رسید. فقط تشکر کردم. صبحانه کاری آماده بود. مقداری عسل هم ته شیشه مانده بود که آوردم سر میز. منتظر مهمان بودم. ساعت 8 شد. مهمان هنوز نیامده بود. پیامک دادم که من منتظرم. خبری نشد. ناامید شده بودم که منشی خبر داد ایشان نمی آید و مصاحبه مطبوعاتی برایشان پیش آمده. بلافاصله منشی گفت دکتر صفوی میخواهد به ملاقات بیاید. بادکتر صفوی ساعت 8 قرارداشتم. به خودم گفتم همان ضرب المثل معروف: قسمت کسی را دیگری نمیتواند بخورد. صبحانه قسمت دکتر صفوی است. جلوی در اتاق به استقبال رفتم. روبوسی کردیم. دونفر همراه داشتند. همراهان بیرون منتظر شدند. برخلاف رسم معمول در اتاق را بستم. خواستم صندلی را جلو بکشم که بنشینند. اجازه ندادند. صندلی ایشان پشت به در و صندلی من روبه در اتاق بود. میز کار هم که به میز صبحانه تبدیل شده بود در وسط. سمت چپ من هم پنجره اتاق رو به قبله. به ایشان نگفتم که اول منتظر مهمان دیگری بودم. خوش و بشی کردیم. گفتم بسم الله صبحانه. چندلقمه ای بیشتر نخوردند. به شوخی گفتم ببخشید که شما را امروز صبح زود بیدار کردم. گفتند معمولا از ساعت 5 بیدار هستند. گفتند کارهای مهم بخصوص نوشتن و خواندن را صبح ها انجام میدهند. بعد به شوخی گفتند که صبح به این زودی مارا احضار کردید. گفتم دلم برایتان تنگ شده بود و میخواستم مثل همیشه خبرهای خوب را از شما بگیرم. در باره احتمال تغییرات در کابینه وزارت آقای فرهادی صحبت کوتاهی کردیم. خطر داعش و راهپیمایی اربعین هم بحث شد. بعد خودشان موضوع گروه جغرافیا را مطرح کردند. گفتم بله درست گفتید این یکی از موضوع هایی است که میخواستم در باره آن صحبت کنیم. گفتم اقتصاد مقاومتی ایجاب می کند در دوره کارشناسی ما به سمت تجمیع برویم. همانطور که شورای تحول علوم انسانی نیز چنین کرده است. تعداد 10 رشته کارشناسی جغرافیا حقیقتا منطقی نیست. از ایشان خواستم قاعده لوزی را پیش بگیرند. هرچند قاعده لوزی مبنای نظری قوی ندارد اما حداقل در شرایط اقتصاد مقاومتی رعایت آن واجب است. گفتم دوره های تخصصی را به کارشناسی ارشد و دکتری منتقل کنید. قول دادند چنین کنند و خبر آنرا بدهند. پرسیدند درس هم میدهی؟ گفتم بله روزهای دوشنبه و پنجشنبه. چشمان سبز رنگ و قشنگ خود را بستند و نفسی عمیق کشیدند و گفتند اضافه بر درس سعی کن در کلاس ها مقداری هم اخلاق انسانی و اسلامی به دانشجویان یاد بدهی. گفتم هنر من همین است. انتقال انسان دوستی به دانشجویان در کلاس ها برایم واجب تر از دروس اصلی است. در کلاس ها به شیوه های مختلف دانشجویان را تشویق میکنم. کتاب میخرم و هدیه میکنم. خودکار میدهم به کسانی که منظم هستند و با اخلاق. بعد به سمت کیف خودم رفتم و خودکار شیک مشکی رنگی که برای همین کار تشویقی دانشجویان خریده بودم از کیف در آوردم. گفتم ببینید حتی از این خودکارهای شیک جایزه میدهم. سفر مشهد هم جایزه میدهم. خودکار را گرفتند و امتحان کردند و گفتند خیلی خوب می نویسد. بعد با لبخند خودکار را به جیب گذاشتند. گفتم ناقابل است. این هم هدیه من به شما.   از جا برخواستند و گفتند بزودی خبر تجمیع را میدهند. دست به جیب کردندو تسبیح کوچکی در آوردند. این هدیه کربلا است.  یا حسین. خدا نگهدار.  بوسیدم و بر چشم گذاشتم گفتم یاحسین. تا جلوی در اتاق مشایعت کردم. دونفر همراه نیز با ایشان رفتند.  چند دقیقه ای در را بستم و به تسبیح نگاه کردم. تسبیح صفوی 33 دانه داشت. از جنس خاک رس ساخته شده بود. سه قسمت 11 دانه ای که با دانه های بلوری قرمز از هم جدا شده بود و نخ سبزرنگ نیز آنها را با هم متحد کرده بود. ساعت یازده  در حالی که مراجعه ای در اتاق داشتم برگشتند و گفتند در جلسه کمیته جغرافیا قرار شد 10 رشته کارشناسی به 6 رشته تقلیل یابد. تشکر کردم و اظهار امیدواری که تعداد آنها به 3 رشته تقلیل یابد. تعداد رشته های مورد نظر را روی یک کاغذ باطله دست نویس کرده بودند. به یادگار نگهداشتم تا نامه رسمی آن نیز برسد.  


نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی فرضیان جمعه 26 دی 1393 ساعت 23:44

باسلام و عرض ادب
من یکی ازین خودکارها سر کلاس روش تحقیق ازتون جایزه(هدیه)گرفتم و هنوز به رسم یادگار دارمش.
واقعا این هدایای کوچیک از آدمای بزرگ حسابی به آدم میچسیه
و یه آبمیوه سر کلاس بودجه که همونجا خوردمش
روزایی خیلی خوب و خاطرات شیرینی سرکلاسهای شما داشتم
بعد از امتحان روش تحقیق بود که مقاله چاپ شده ام رو بهم دادید
چقد خوشحال شدم
امیدوارم در دوره دکتری دوباره افتخار پیدا کنم شاگردیتون رو کنم
پایدار و پیروز باشید

فرهاد احمدی اصل پنج‌شنبه 25 دی 1393 ساعت 16:25

واقعا درس انسانیت و من در دوره ارشد از شما یاد گرفتم همه آرزویم این بود دکتری شاگرد شما باشم ولی تقدیر من آورد چمران اهواز. ولی برای من شما معلمی جاودانی هستید. یا علی

الهه تبیانیان چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 21:39

خدا قوت آقای دکتر

باسلام و سپاس بیکران.

بنده خدا یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 09:34

خوش به حال سردار و شما . . .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.